محل تبلیغات شما



دلیلِ شیعیان برای پذیرشِ امامتِ جواد، روایتها یا نصوص عام و خاصی است که از پیامبر اسلام و ائمه مخصوصا پدرش، علی بن موسی الرضا، به آنها رسیده است.[۲۰][۲] از آنجائیکه رضا دیر صاحب فرزند شد، تردیدهایی درباره جانشینی وی در میان شیعیان شکل گرفت. واقفیه از فرصت استفاده کردند تا به این تردید دامن بزنند و حتی امامت رضا را هم زیر سوال بردند. پس از تولد جواد، رضا او را مولود پر خیر و برکت نامید که حق را از باطل جدا کرد. رضا به شیوه های مختلف از جمله نشان دادن مهر امامت فرزندش به یاران خود و تاکید بر امامت وی پس از خود، سعی داشت تبلیغات جماعت واقفیه را خنثی کند.[۲]

جواد نه سال و به روایتی هفت سال داشت وقتی پدرش در خراسان درگذشت.[۱۳] این نخستین بار بود که در تشیعِ دوازه امامی، شخصِ بالغی برای تصدی منصب امامت حاضر نبود. دور نمای یک امامِ نابالغ حیرت گسترده‌ای در جامعه به وجود آورد و بحث مفصلی در این خصوص که بلوغ شرط لازم برای امامت هست یا نه درگرفت. غیر امامی‌ها که برای کسب مواهب دربار عباسی تظاهر به حمایت از رضا می‌کردند به گروه‌های ابتداییِ خود برگشتند. شیعیانی که گمان می‌کردند این که یک کودک بتواند امام شود غیرقابل تصور است، یا از احمد بن موسی، برادر رضا، پیروی کردند و فرقه ه را شکل دادند؛ یا به این باور روی آوردند که امامت با کاظم خاتمه یافته و واقفیه نام گرفتند.[۷] پس از مرگ رضا، هشتاد تن از هواداران اصلی او در بغداد در خانه عبدالرحمن بن الحجاج، از اصحاب ممتاز امامان صادق، کاظم و رضا جمع شدند. آنان در آنجا تصمیم گرفتند که فرزندِ رضا شایسته امامت است. حامیان جواد استدلال کردند که در قرآن عیسی در گهواره سخن گفته و حتی در کودکی به او وحی شده و بدین ترتیب با امامی که کودک است مخالفتی وجود ندارد.[۱۳][۷] هنوز در بین شیعیان بر سر این که امامِ نابالغ در همهٔ جنبه‌ها با امام بالغ برابر هست یا نه اختلاف وجود داشت. خصوصاً در این موضوع که دانش او از منابع عادی نظیر معلمین و کتب حاصل شده یا از منابع فراطبیعی چون فرشتگان. موضعی که غالب شد این بود که امامان بالغ و کودک در همه جوانب از جمله منبع فراطبیعی دانششان برابرند.[۷] گفته می شود در مورد این اختلاف از خود جواد هم سوال شده است. جواد خودش را با علی، امام اول شیعیان، مقایسه کرده است که در نه سالگی ایمان آورد؛ و همچنین با سلیمان نبی که داوود او را در کودکی به جانشینی خود انتخاب کرد. شیعیان با این حال اصرار داشتند جنبه ی الهیِ امامتِ جواد را در علم و دانش او هم ببینند. به همین دلیل در مواضع مختلف با طرح سوالهایی او را مورد آزمایش قرار می دادند. از جمله به پرسشهایی اشاره می شود که در موسم حج توسط فقهای شیعه مطرح شد و جواد با وجود خردسالی به همه آنها پاسخ داد. به جز گروههای مثل زیدیه و اسماعیلی که گاهی کودکی امام را مورد طعن قرار می دادند، تقریباً همه پیروان شیعه امامت او را پذیرفتند و اختلافات مذکور هیچ وقت باعث ایجاد بحران در جامعه شیعه نشد.[۲]

 


جواد را سیه چرده توصیف می‌کنند و ظاهراً یکی از دلایلی که تصمیم مامون برای ازدواج دخترش با او، مورد انتقاد عباسیان واقع‌شده، همین بوده‌است.[۱۸] گذشته از ظاهر، امام نهم به خاطر کرم و بخششی که نسبت به مردم داشت، جواد (بخشنده) خوانده‌می‌شد. حتی در سال‌های اولیهٔ زندگی، وقتی پدرش در خراسان بود، اصحابش او را از دَربِ فرعی خانه خارج می‌کردند تا با افراد کمتری مواجه شود که برای دریافت کمک گِرد خانه‌اش تجمع می‌کردند. گفته می‌شود پدرش، رضا، با شنیدن این خبر از خراسان نامه‌ای برایش ارسال کرد تا از او بخواهد به حرف کسانی که به او می‌گویند از درب اصلی رفت‌وآمد نکند، گوش ندهد؛ که این بخاطر خست آنهاست که می‌ترسند از او خیری به دیگران برسد. رضا در این نامه به پسرش سفارش کرده : هر وقت می‌خواهی از خانه خارج شوی، مقداری سکه طلا و نقره همراه داشته‌باش. هیچ‌کس از تو درخواستی نکند مگر اینکه چیزی به او بدهی. از عموها یا دایی‌هایت اگر کسی نیازی داشت، کمتر از پنجاه دینار به او نده، و می‌توانی بیشتر ببخشی اگر بخواهی؛ و از عمه‌ها و خاله‌هایت اگر کسی درخواستی داشت، کمتر از بیست و پنج دینار به او نده و می‌توانی بیشتر ببخشی اگر بخواهی.»[۱۹]

همچنین گفته می‌شود جواد اول هر ماه صدقه می‌داد و نزد اهل منصب برای رفع گرفتاری های مردم شفاعت می‌کرد.[۲] نماز ویژه‌ای منسوب به اوست؛ و علاقه وی به مناجات از حجم زیاد ادعیه‌ای که از او باقی‌مانده و تعویذات روزهای هفته و حرزهای مشهوری که از او نقل‌شده، هویدا است


به نوشته منابع شیعه، وقتی مأمون علی بن موسی الرضا را مسموم کرد، [۱۴] پسرش جواد را از مدینه به بغداد فراخواند تا به رغم مخالفت عباسیان، دخترش، ام فضل، را به ازدواج او درآورد. به نوشتهٔ یعقوبی، مأمون صد هزار درهم به تازه داماد بخشید و اظهار داشت که دوست دارد در سلسله اولاد پیغمبر و علی بن ابیطالب، نقش پدربزرگ برایش ثبت شود.[۱۳] امام بعدی اما، نوه مأمون نبود بلکه از سمانه که برده‌ای بربر از مغرب در شمال آفریقا بود، متولد شد.[۱۵] با این وجود مأمون علاقه و احترام خود را به شیعه و جواد حفظ کرد. جواد معمول بود به قصر مأمون برود تا با علمایی که گهگاهی به آنجا مراجعه می‌کردند مباحثه کند.[۱۳][۱۶] پس از زندگی هشت ساله در بغداد، جواد به همراه ام فضل به مدینه برگشت. در مدینه ام فضل با او سر ناسازگاری گذاشت به این دلیل که صاحب فرزند نمی‌شد و جواد با کنیزی به نام سمانه ازدواج کرده بود. سمانه برایش پسری به دنیا آورد که بعدها، به عنوان امام دهم، جانشین وی شد.[۱۷][۱۷] ام فضل عادت داشت برای پدرش نامه نگاری کند و بگوید جواد با کنیزها دمساز است. مأمون اما توجهی به این شکایت‌ها نداشت و حتی تهدید کرد که اگر این کار ادامه پیدا کند، او را به حضور نخواهد پذیرفت.[۱۳] بر این منوال، جواد در دوران مأمون دستگیر یا مورد آزار واقع نشد.[۲][۱۷][۱۷]

پس از مرگ مأمون در سال ۸۳۳، خلیفه بعدی، معتصم، که به جواد بدبین بود در سال ۸۳۵ او را به بغداد فرا خواند. جواد، پسرش هادی را ش، سمانه، در مدینه تنها گذاشت و عازم بغداد شد. جایی که قبل از اینکه، به نوشته برخی مورخین توسط همسرش ام فضل مسموم شود، یک سال با او زندگی کرد.[۱۷][۱۷]


تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها